You are currently viewing سمینار علمی «تاریخ و زبان فارسی»

سمینار علمی «تاریخ و زبان فارسی»

گزارش سمینار علمی «تاریخ و زبان فارسی»

دانشگاه غرجستان، سمینار «تاریخ و زبان فارسی» را با نقد دو اثر تازۀ پژوهشی حوزۀ تاریخ و زبان برگزار کرد. دو کتاب «بامیان در تاریخ و ادبیات فارسی» نوشتۀ پژوهشگر ارجمند جناب فاضل کیانی و کتاب «لهجۀ هزارگی؛ ریشه‌ها و ویژگی‌ها» اثر جناب محمدی شاری در سمینار «افغانستان گهوارۀ زبان فارسی»- که به مناسبت صدمین سال استرداد استقلال کشور برگزار شده بود- ارایه و چاپ شده است.

به همت ریاست تحقیقات دانشگاه غرجستان سمینار علمی «تاریخ و زبان فارسی» تاریخ 5/ 6/ 1398 در تالار مولانا جلال‌الدین بلخی با حضور ریاست محترم دانشگاه جناب داکتر رحمانی، ریاست تحقیقات دانشگاه جناب داکتر تابش، معاونت علمی تدریسی دانشگاه جناب داکتر رشادت، معاونت محصلان جناب استاد نستوه, استادان محترم دانشگاه غرجستان و سایر دانشگاه‌ها، نویسندگان هر دو کتاب و حضور با شکوه علاقمندان مباحث تاریخ و زبان برگزار شد.

سمینار با تلاوت قرآن کریم آغاز شد، سپس مجری، جناب داکتر تابش، ریاست تحقیقات دانشگاه غرجستان و عضو کمیسیون سمینار افغانستان گهوارۀ زبان فارسی را برای نقد و سخنرانی به جایگاه دعوت کرد.

استاد تابش با گفتن خیرمقدم به همه مهمانان، استادان، دانشجویان عزیز و حضار، چاپ این دو کتاب را پدیدآورندگان و جامعۀ علمی تبریک گفت و از بخش فرهنگی دفتر ریاست جمهوری که امسال به بهانۀ صدمین سال استرداد استقلال افغانستان زمینۀ چاپ و نشر این دو کتاب و حدود 20 جلد کتاب ارزشمند دیگری را فراهم کردند، سپاس‌گزاری کرد.

داکتر تابش در آغاز گزارشی از چارچوب نظری هر دو اثر بیان کرد و گفت: لازم است گزارش و توضیحی کوتاه در بارۀ نظریۀ تازه‌ای که در این دو کتاب مطرح شده است ارایه کنم.

از دیدگاه من، مهم‌ترین بخش این دو کتاب نقد نظریه «نژاد آریایی» و طرح «نظریه آریان‌های بلخی» به جای آن است. در این دو اثر چند نکتۀ مشترک دارد؛

نظریۀ نژاد آریایی مشهور که گفته می‌شود از قفقاز تا اروپا را شامل می‌شود، باطل؛ افسانه‌ای  و جعلی است.

آریان‌های  باستان و واقعی، ساکنان بومی و اصیل بامیان و بلخ (بدخشان تا غزنی) بوده است.

پیشینه نظریۀ آریایی نژاد

داکتر تابش برای فهم درست این دو کتاب، پیشینۀ نظریۀ نژاد آریایی را مطرح و تبارشناسی کرده، گفت: این نظریه، اول در قالب نظریۀ زبانی توسط سر ویلیام جونز انگلیسی به سال 1786م. مطرح شد. ویلیام جونز فرضیۀ خود را این گونه مطرح کرد که «زبان لاتین، یونانی، سنکسریت و زبان‌های ایرانی منشاء واحدی دارند، اما ما دقیقا نمی‌دانیم این منشاء واحد چه بوده، اما فعلا آن را منشاء آریایی می‌نامیم.» خود این دیدگاه هم در حد یک فرضیه بود و دلایل و مستندات کافی نداشت/ ندارد.

در دهۀ ۱۸۵۰م. آرتور دو گوبینو  (Arthur de Gobineau) درکتابی به نام «یادداشتی بر نابرابری نژادهای انسانی» منتشر کرد و در آن آریایی بودن را از حوزۀ فرهنگی و زبانی خارج و به نظریۀ نژادی تبدیل کرد. او گفت کلمه آریا به معنای نجیب و اصیل است و استدلال کرد که «آریا» همان تمدن هندواروپایی باستانی و پیشا‌تاریخی است که زبان‌شناسان از آن سخن گفته‌اند. دو گوبینو گفت که نژاد خالص آریایی در عصر کنونی ساکنان شمالی اروپا هستند که با دیگر نژاد‌ها اختلاط پیدا نکرده‌اند. آریایی‌های دیگر مناطق از جمله آسیایی‌ها به دلیل اختلاط با دیگر نژاد‌ها اصالت، خلوص و نجابت خویش را از دست داده‌اند. ماکس مولر Max Müller  زبان‌شناس و مشاور ملکۀ بریتانیا، نظریۀ آرتور دو گوبینو را توسعه داد. هیتلر از این نظریه ایدیولوژیی برای کشتار و توسعه‌طلبی سرزمینی استفاده کرد. نظریه‌پردازان حکومت هیتلر، جرمن‌ها را آریایی اصیل و نژاد برتر  می‌دانست. 

داکتر تابش سپس به اهداف سیاسی و استعماری اروپاییان از طرح نظریۀ نژاد آریا اشاره کرده گفت: غربی‌ها و سیاحان غربی در مطالعات و سیاحت‌های خود متوجه شده بودند که از نظر تمدنی هند، و ایران باستان سابقۀ بسیار دیرینه دارند، لذا تلاش کردند که خودشان را به این تمدن منتسب کنند و نظریۀ برتری نژادی از آن بسازند که در قالب آن بتوانند در تمام نقاط جهان به استعمار و استثمار خویش ادامه دهند. از سوی دیگر چنین وانمود می‌کردند که پدیدآورندۀ تمدن‌های مدرن و باستان ما بوده‌ایم.

فوکو به درستی می‌گوید هر قدرتی، دانش مورد نظر خود را تولید می‌کند. دانشی که او را پشتیبانی کند و مشروعیت ببخشد. استعمار غرب به حیث یک قدرتی که به منابع جهان نظر داشت، برای توسعه و سلطه‌طلبی خود نیاز داشت که دانش مورد نظر خود را تولید کند. دانشی که حصور استمثارگرانۀ آنان را در سراسر جهان به خصوص در ذهن شهروندان اروپا توجیه کند و غارت منابع کشورهای دیگر جهانی را حق طبیعی خود تلقی کنند. این دانش چیزی نبود جز «نژاد برتر آریایی». به چند نمونه از کاربرد این دانش برای استعمارگران غرب، بسنده می‌کنم:

اروپاییان، در ادامۀ نظریه داروینسم اجتماعی تلاش می‌کردند انسان‌ها را به انسان درجه یک و دو تقسیم کند و خودشان را با عنوان نژاد آریایی انسان برتر بدانند که صلاحیت مدیریت انسان‌های فروتر را دارند. از طرفی در نظریه‌پردازی‌های خویش چنین وانمود می‌کردند که انسان برتر/ آریایی شایستۀ تمام امکانات و منابع روی زمین است و منابع تمام نقاط عالم حق طبیعی انسان برتر است. از این طریق وجدان اجتماعی خود مردم اروپا را برای سلطه‌جویی و استعمار فراهم می‌کردند.  

در هندوستان، بریتانیا طبقۀ برهمن هند را نژاد خالص آریایی و بقیه طبقه‌ها را ناخالص و پست می‌دانست و بدین طریق خودشان را به طبقه برهمنان نزیک میکرد تا مطابق فرهنگ هندی‌ها، صلاحیت سلطه را پیدا کند.

در ایران رضاشاه، هم به دلیل آن‌که خود را در زمرۀ نژاد برتر جهان قرار دهد و با نیز با اروپاییان و به خصوص، جرمن‌ها نقاط مشترکی پیدا کند و هم به دلیل آنکه در سایۀ این کلمه اقوام مختلف قلمرو ایران کنونی را زیر یک چتر جمع کند، از این نظریه استقبال کرد. به همین دلیل، اکثریت نویسندگان ایرانی روی آریایی‌نژاد بودن خویش تکیه و تاکید کردند. رضاشاه خود را آریامهر خواند.

در افغانستان هم این نظریه از سوی نویسندگان، مورخان و نخبگان سیاسی استقبال شد، زیرا به صورت طبیعی دوستان پشتون و تاجیک ما علاقمند بودند که حالی که یک نژاد برتر در دنیا پیدا شده که ما‌ها را هم جزیی خود می‌دانند، ما هم دلیل ندارد که از این قافله عقب بمانیم. ضمن آنکه یک نوع اتحاد بین این دو قوم در برابر اقوام دیگر مانند هزاره و ازبیک ایجاد می‌شد که برای حاکمان وقت اهمیت داشت.

داکتر تابش گفت بدین ترتیب، این نظریه در حدود یک و نیم قرن فضای سیاسی و علمی اروپا و آمریکا را تحت پوشش داشت اما از مدت‌ها پیش در برابر پرسش‌ها و نقدهای جدی در محافل علمی اروپا مواجه شد. به طور نمونه، در 1885 جوزف کلمن Josef Kollmann))   در تحقیقات خود نشان داد که مردمان اروپا منشاء نژادی واحدی ندارند و به نژادهای گوناگون تعلق دارند. او گفت مطالعات «جمجمه‌شناسی» مشخص کرده است که هیچ نژاد بشری بر دیگر نژاد‌ها برتری ندارد.

این نقدها توسط دانشمندان مختلف در اروپا، آمریکا و هندوستان، از زاویه‌های قوم‌شناسی، نژادشناسی و زبان‌شناسی ادامه پیدا کرد تا جایی که امروز بطلان آن در اروپا روشن شده است. به عنوان مثال در دانشنامۀ بریتانیکا در ذیل مدخل آریان، بطلان این نظریه به روشنی تبیین شده است.

شاید بتوان گفت که بهترین و علمی‌ترین تحلیل در زمینۀ شرق‌شناسی در محافل اکادمیک غرب، توسط ادوارد سعید در کتاب شرق‌شناسی انجام شده است. سعید می‌گوید غربیان، شرق را نه آنچنان که هست بلکه آنچنان که می‌خواهند معرفی کرده‌اند. در نگاه تحلیل‌گران شرقی نسبت به شرق و غرب، یک نوع دوآلیسم حاکم بوده است که جهان را به دوگونه انسان «خودی» و «دیگری» تقسیم می‌کرد. در این نگاه، هرچه خوبی است به غرب و انسان غربی مربوط است و هر چه شر و بدی است به شرق و انسان شرقی. شرق را که  قرن‌ها مرکز تمدن بود، وارونه معرفی کرده‌اند. غربیان، چنین علمی را تولید کردند و آن را در جهان (به تعبیر گرامش) هژمون ساختند. او می‌گوید برای دست‌یابی به حقیقت، رسالت روشنفکران همۀ جهان است تا تلاش کنیم براین نوع شرق‌شناسی غلبه پیداکنیم. غلبه پیداکردن یعنی آنقدر آن را نقد کنیم و با شواهد و مدارک بطلان آن را ثابت کنیم تا دیگر تمام این مسلمات باطل تلقی شوند، رسالت دانشگاه‌ها، پژوهشگران و روشنفکران ما در این حوزه بسیار سنگین است.

داکتر تابش اظهار خرسندی کرد که ما در دانشگاه غرجستان موفق شدیم امروز این سیمنیار علمی را برگزار کنیم. ما بیشتر از هر کشور دیگری نیاز به این شرق‌شناسی و غلبه بر این شرق‌شناسی داریم. به دو دلیل:

1. به دلیلی پس‌ماندگی محافل علمی ما و سایۀ سنگین جنگ هنوز این نظریه در بین فرهنگیان و استادان ما از مسلمات تلقی می‌شود؛

2. ما به صورت مضاعف و دو چندان از این شرق‌شناسی زیان دیده‌ایم:

الف) غربی‌ها کل شرق و به ویژه کشورهای اسلامی را بد معرفی کرده‌اند و افتخارات تمدنی ما را به خود نسبت داده‌اند. کل شرق از این امر زیان دیده، اما افغانستان بیشتر.

ب) کشور ما گهوارۀ تمدن مشرق زمین بوده است که دوستان ایرانی ما با الهام از غربی‌ها و جعل نام ایرن برای کشور موجود خود، تمام مفاخر ما را به نفع خویش مصادره کرده‌اند، لذا لازم است که اندیشمندان ما در این زمینه خواب غفلت را کنار نهند و به یک جنبش علمی دست زنند. در همین راستا است که باید از جایگاه استاد آریانپور و فاضل کیانی و محمدی شاری و آثار نوپدید این پژوهشگران، قدردانی کرد. دو اثر ارزشمند «بامیان در تاریخ و ادبیات فارسی» و «لهجه هزارگی، ریشه‌ها و ویژگی‌ها» در چنین خلایی پدید آمده است و پاسخ به چنین نیاز  و ضرورتی است. این دو اثر در ادامۀ آثار مرحوم آریان‌پور بامیانی، سنگ‌بنای تازه‌ای در شرق‌شناسی و افغانستان‌شناسی و نیز انقلابی در حوزۀ پژوهش‌های هزاره‌شناسی محسوب می‌شوند. پژوهش‌های هزاره‌شناسی به دلیل تثبیت پارادایم غالب تاریخ‌نگاری منطقه و همچنین دلایل سیاسی و همچنین کم‌دانشی نویسندگان و مورخان، تا کنون بسیار مغشوش و آشفته بوده است. مورخان محترم، گاهی هزاره‌ها را سکایی، گاهی ترک، گاهی مغول، گاهی ترک مغول و گاهی حتی از بقایای لشنگر چنگیز پنداشته‌اند. این دو اثر، گامی ارزشمند و بی مانندی در عرصۀ هزاره‌پژوهی محسوب می‌شوند.

نظریۀ تازه‌ای که در این دو کتاب مطرح شده است، حاوی این پیام است که آریان/ آرین اصالت بلخی و بامیانی (بدخشان تا غزنی) دارد و ربطی به هیچ نقطۀ دیگر جهان ندارد. آرین‌های بامیانی و بلخی صاحب دیرینه‌ترین تمدن روی زمین و مشرق عالم‌اند. این نظریه که در این دو متن مطرح شده است، در عین تازگی، نظریۀ منسجم فرهنگی/ تاریخی است. مهم‌ترین دلایل، انسجام آن  به صورت فشرده چنین است:

این ن نظریه، متکی برمنابع بومی و منطقه‌ای مانند ریگ‌بَید، اوستا، بُندِهِش، شاهنامه‌ها، خداینامه‌ها، متون تاریخی فارسی و اسلامی است. وقتی ما متنی به قدامت اوستا داشته باشیم نمی‌توانیم نظریه‌هایی را که با آن قابل تایید نباشد، بپذیریم.

ااین نظریه با مطالعات فرهنگ‌شناسی، زبان‌شناسی، مردم‌شناسی بومی قابل تایید است. در این دو کتاب نمونه‌های زیادی برای آن ذکر شده است.

ااین نظریه با مطالعات باستان‌شناسی، و حفاری‌های باستانی در ساحات مختلف کشور ما قابل تایید است.

ااین نظریه با تطبیق متن اوستا و جغرافیای کشور ما قابل تایید است.

سخنرانی جناب داکتر وفایی‌زاده:

پس از سخنرانی پرمحتوا و علمی استاد تابش، جناب داکتر قاسم وفایی‌زاده، ریاست ادارۀ هوانوردی در جایگاه سخنرانی قرار گرفت.

جناب داکتر وفایی‌زاده در آغاز چاپ دو کتاب را به جامعۀ علمی تبریک گفت و اظهار داشت: برای ما نسلی که در طول سال‌های جنگ زداه شده‌ایم و رشد کرده‌ایم، تبدیل شدن هر پایگاه نظامی به یک دانشگاه و مکتب و جایگزین شدن قلم به جای تفنگ و ادبیات زبان سرخ انقلابی به ادبیات سبز عقلانیت و استدلال تحقیق و بررسی، خودش نشانه‌های آشکار از یک تحول مثبت اجتماعی و فکری در افغانستان و نوید دهنده آیندۀ روشن برای کشور است. نشر این دو اثر گران‌بها مایۀ تفکر برای این نسل است و جاویدان خواهد ماند.

ایشان با اشاره به این که تخصصش در رشتۀ روابط بین‌الملل این، این دو کتاب را به با رویکرد تاریخی و زبان‌شناسی، که با رویکرد کلان اجتماعی بررسی خواهد کرد. برای ما به عنوان کسی که با تحقیقات ده‌های اخیر سروکار داریم، با انجام این تحقیقات ما از ساختن ریشه‌های جعلی و انحصاری و روایت‌سازی هویت‌های ساختگی خارج می‌شویم. با ظهور نازیسم در اورپا و گسترش نشنلیزم قومی بعد از افول کلونیالیسم، در افغانستان هم بسیاری از نویسندگان و کانون‌های فکری، متاثر از آن، شروع کردند به ریشه‌سازی و ساخت روایت‌های هویتی. با توجه به ضعف روش‌شناسی و ضعف انجام تحقیقات، برساختگی روایت‌ها خیلی روشن بود. کسانی که زودتر فرصت و امکانات داشتند، روایت مسلط و انحصاری تولید کردند. کسانی که امکان و فرصت تولید روایت نداشتند، بیرون ماندند. یک زمانی نظریۀ نژاد آریایی در افغانستان به گونۀ برجسته و پررنگ مطرح بود، هر کسی سعی می‌کرد خود را به آن وصل کند. محقق برجسته‌ای مانند عبدالحی حبیبی تمام تلاشش این بود که افغانستان را به آن وصل کند، از این مردم افغانستان چه کسانی باید وصل شوند، به گونۀ گزینشی عمل شد، که استاد تابش به تبیین کرد. در آن زمان، جغرافیای گسترده‌ای از شمال هند تا آلمان و قلب اروپا، همه‌چیزشان آریایی مطرح شد. این گستره به عنوان نژاد آریا مطرح شد. در این کتاب، نظریه‌ای مطرح شده که به زیبایی، گره‌گشای بسیاری از پرسش‌ها است که آریان، یک نژاد نیست، بلکه یک قوم است که در محیط مشخصی زندگی می‌کرده‌اند. در نظریۀ نژاد آریایی که از شمال هند تا اروپا شامل می‌شود، شامل سیما و چهرۀ خاصی می‌دانستند. در پی تسلط این نظر، بحث مهاجر بودن برخی اقوام و ریشه‌دار بودن برخی دیگر در کشورهای مختلف و کشور ما مطرح شد. در برابر این نظر، برخی این نظر را مخالف شکل‌گیری هویت ملی می‌دانستند. حبیبی در جغرافیای تاریخی افغانستان، برای ترمیم این شکاف، هزاره‌ها با ریشه‌های دراز تاریخی و از ریشۀ هوزاله مطرح کرد.

داکتر وفایی اظهار داشت که میانۀ روایت‌سازی‌های رسمی که براساس تمایل ساخته شده و روایت‌های واکنشی که روایت‌هایی برای اقوام گفته شده، روایت استاد کیانی، روایت تازه‌ای است. اگر چه فصل‌بندی‌ها دقیق نیست و برخی تیترهای فرعی هم در فصل آمده. برخی فصل‌ها بیش از حد نیاز گسترده شده و برخی فصل نیاز به بسط دارد. پیشنهاد من این است که نیاز به این همه بخش و فصل نیست، بخش‌ها تبدیل به فصل شود کافی است. من عجلۀ سمینار را درک می‌کنم و این اشکالات صوری، به اهمیت محتوایی کتاب ضربه نمی‌زند. اثر، اثر بسیار گران‌بهایی است در این کتاب به منابع بومی کهن از ریگ‌ودا، اوستا، منابع کهن فارسی و منابع تحقیقی جدید استناد شده و دارای غنای تحقیقی است که پردازش نو و متنوع‌سازی منابع تحقیق، اثر را به منبع بی‌بدیل هویت‌شناسی در افغانستان بدل خواهد کرد.

داکتر وفایی‌زاده در ادامه به چند نکته اشاره کرد:

1. در افغانستان وقتی به ریشه‌ها می‌پردازیم، ذهن‌ها قوم‌گرا شده، چون هویت‌ها سیاسی و سیاست‌ها هویتی شده. این، بزرگ‌ترین آفتی است که جامعۀ افغانستان سردچار آن شده است. هر تحقیقی که انجام می‌شود، از عینک سیاست و ذهنیت موجود می‌بینیم. مثلا تحقیقی که در مورد بامیان، بلخ، زابلستان و… ریشه‌های تاریخی آن انجام می‌شود، که روزگاری مرکز تمدنی کشور بوده، این به معنای هویت‌سازی برای قوم و ولایت خاص نیست. امروز در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که اندیشۀ دولت- ملت حاکم است، گسترۀ جغرافیایی خاصی ترسیم شده و قومیت‌های بسیاری در دو سوی مرزها تقسیم شده مانند بلوچ‌ها، افغان‌ها، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و… این قومیت‌ها مجبورند در ذیل چیدمان سیاسی مدنی جدید، هویت جمعی جدیدی برای خود تعریف کنند. گر تحقیقی در مورد هر گوشۀ کشور انجام می‌شود، به معنای غنابخشی به هویت و تاریخی کل افغانستان است.

2. در تبارشناسی قومی، سه نظریه مطرح است؛

الف. یکی مبداگرایی است که خود را به هویت ذاتی و غیر قابل تغییر وصل می‌کنند، دیگاه خون- ژن‌محور. این دیدگاه نازی‌ها و آریاگراهای چند اتشه دهه‌های چهل و پنجاه است. این هویت غیر انعطاف‌پذیر است.

ب. نگاه علمی ساختارگرایانه به هویت و نژاد. در این دیدگاه خلوص نژادی- تباری را رد می‌کند. هویت را متاثر از تعامل و هم‌نشینی می‌داند که فرهنگ و هویت ویژۀ شرایط خود را می‌سازد. یکی هم برساخت‌گرایی است، یعنی روایت‌سازی‌هایی بر پایۀ تمایل و منابع انجام می‌شود که پایۀ واقعی ندارد.

ج. رهیافت ابزارانگاری هویت: چالشی که امروزه جامعۀ افغانستان با آن مواجه است، نگاه ابزارگرایانه به هویت قومی است. این رویکرد در دهۀ هفتاد شکل گرفت و هویت‌ها ابزار سیاسی برای عده‌ای قرار گرفت. هیتلر نیز برای تحکیم برتری نژادی و تصفیۀ نژاد سامی از هویت به عنوان ابزار بهره گرفت.

ما نیاز به تغییر دیدگاه داریم. با نگاه واقع‌گرایانه باید به سه دیدگاه گفته شده، به سه دوره نگاه کنیم. مبدا هویتی به عنوان یک بخش واقعیت وجود دارد. مبدا نژادی وجود دارد، اما مبدا خالص نیست. اما فرهنگی که در دامنۀ این هویت شکل می‌گیرد، ساخته‌شدۀ جغرافیا، زمان، تعامل جمعی و شرایط است. نژاد مطلقا پاسخ‌گوی ریشه‌یابی هویت‌ها نیست. ضرورت این وضعیت را ساخته. نگاه و تحقیقات هویتی می‌تواند فرصتی باشد برای وصل کردن همه به ریشه‌های مدنیتی و انسانی.

سخنرانی محمدی شاری

آخرین سخنران سمینار تاریخ و زبان فارسی، آقای محدی شاری، نویسندۀ «لهجۀ هزارگی؛ ریشه‌ها و ویژگی‌ها» بود. ایشان از مدیریت دانشگاه غرجستان جهت برگزاری سمینار از داکتر رحمانی ریاست محترم دانشگاه، داکتر رشادت معاونت علمی- تدریسی و به ویژه از داکتر تابش ریاست تحقیقات دانشگاه غرجستان سپاس‌گزاری کرد و گفت نگاه من به هویت در این تحقیق، نگاه گفتمانی، ارزش‌گرا و اکتسابی است. هویتی که برای آن زحمت کشیده نشده باشد و منتسب به خون و طبیعت باشد؛ ارزشی نخواهد داشت. انسان با هویت اکتسابی و هویت خودش شناخته می‌شود.

محمدی شاری در مورد روش تحقیق اشاره کرد که رویکرد پژوهشی ما مطالعۀ تطبیقی سازه‌ها و مولفه‌های هویت مانند زبان، فرهنگ، مدنیت و… با منابع کهن و شواهد پیرامونی است. ما به محوریت نظریات نویسندگان اروپایی، روسی و نویسندگان منظقه‌ای، سراغ سازه‌های هویت ( زبان، فرهنگ، تمدن، آثار هنری به جای مانده از دوران‌های مختلف) رفته‌ایم و در آخر نظریات را در پرتو مطالعۀ سازه‌ها و عناصر هویت آنالیز کرده و به دیدگاه تازه‌ای رسیده‌ایم. در تحقیقات ما عناصر هویت دیدنی و بخشی از وجود ما است. ما عناصر هویت را از درون روایت می‌کنیم، اما منابع کهن در ادوار مختلف پشتیبان نظریۀ ما است. عناصر هویت در نطریۀ انسجام دارد، بر خلاف نطریه‌های پیشین که عناصر هویت در داخل همان دیدگاه با هم در تضاد قرار دارد. در رویت ما، انسان افغانستانی در کل و انسان هزاره در مرکز هویت خود قرار می‌گیرد.

محمدی شاری برای گریز از سنگینی بخش تیوریک سمینار، به بخشی از محتوای کتاب لهجۀ هزارگی‌؛ ریشه‌ها و ویژگی‌ها پرداخت و گفت: در این کتاب، لهجۀ هزارگی به عنوان یکی از عناصر مهم هویت انسان هزاره با متن کتاب اوستا که سه‌هزاروصد سال تا سه‌هزار و شش‌صد سال قدمت دارد بررسی شده است.

محمدی شاری گفت درست است که زبان یادگرفتنی و اکتسابی، اما زبان به دلیل تحول‌پذیری، پویایی و شبه‌ارگانیزم بودن، تاریخ‌مند نیز هست. تغییر و پویایی در بستر زمان رخ می‌دهد. تغییراتی که در بستر زمان رخ می‌دهد، قدمت و اصالت لهجه‌ها و گویش‌ها را روایت می‌کند. مطالعۀ تطبیقی لهجۀ هزارگی با کتاب اوستا، روشن می‌کند که لهجۀ هزارگی در هر سه دستگاه دستوری، آوایی و واژگانی هم‌خوانی ویژه‌ای با زباان اوستایی- زبان مردمان کهن بلخ و بامیان- دارد.

لهجۀ هزارگی در دستگاه دستوری و واجی بیشترین هم‌خوانی را با زبان اوستایی دارد. دو واج «ت» و «د» برگردان در لهجۀ هزارگی وجود دارد، در کتاب و زبان اوستایی نیز موجود است. «ایته» و «اوته» با ت برگردان در اوستا کارکرد ضمیر اشاره را دارد، در لهجۀ هزارگی نیز با همان حرف و همان کارکرد ضمیر اشاره را دارد. «ثه» پرسشی در اوستا وجود دارد، در لهجۀ هزارگی نیز همان کارکرد را دارد. «ایثه» و «اوثه» همان معنا و کرد اوستایی را در لهجۀ هزارگی حفظ کرده است. «ث» سه‌نقطه به خلاف آن‌که به عربی مشهور است، اصالت اوستایی دارد و در لهجۀ هزارگی واژه‌های بسیاری با «ث» وجود دارد مانند ایثه، اوثه، ثه، ورث، مَرَث به معنای خان در ترکیب عطفی خاک‌ومرث و…

به دلیل تخصصی بودن دستگاه آوایی به آن نمی‌پردازم، اما دستگاه واژگانی لهجۀ هزارگی واژگان بسیاری اوستایی را در دل خود حفظ کرده مانند:

ابسو: به معنای رحم. رابطۀ زنان دو برادر، تعبیر استعاری رابطۀ رحمی است. اوستا نیز از همین ریشه است.

آبست: در تعبیر دوست‌آبست، به معنای پیوند رحمی و نسبی.

گرنگی: در تعبیر «درد و گرنگی را بخور»، گر، در اوستا به معنای زهر است.

وند (با د برگردان): به معنای بخش، قسمت. وندیداد، بخش سوم کتاب اوستا به معنای «بخش قانون» است.

گیرو: به معنای طرف سایه‌رخ کوه. گییری در اوستا به معنای کوه است.

قول: تغییریافتۀ کول است، به معنای آب‌گیر و آب‌بند.

آشو: به معنای پاک کردن خانه با گِل. لقب زردشت، آشو زردشت است.

ور: به معنای لانۀ جانوران و جای سرپوشیده. ورده، ورکه، آریاورته و ورجمکرد از همین ریشه است.

محمدی شاری در پایان گفت که زبان اوستایی مادر زبان فارسی است و فارسی، زبان مادری هزاره‌ها است. هزاره‌ها زبان را از کسان دیگر یاد نگرفته‌اند، چون ویژگی‌های هزاران سال پیش این زبان را حفظ کرده، در حالی که هیچ گویش و لهجۀ زبان فارسی ویژگی‌های کهن زبان فارسی و زبان اوستایی را ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید