چکیده
افغانستان بعد از چندین دهه جنگ، اکنون در برههای از زمان قرار گرفته است که بیشترین تلاشها برای صلح درحال انجام است. طالبان به مثابهی یک قدرت تأثیرگذار در افغانستان ظاهر شدهاند و وارد مذاکرهی مستقیم با قدرتهای خارجی، منطقهای و فرامنطقهای مانند روسیه و آمریکا میشوند؛ اما مسلم آن است که دولت کابل و طالبان تنها بازیگران تأثیرگذار در برقراری صلح در افغانستان نیستند، بلکه سایر بازیگران خارجی اعم از کشورهای همسایه، منطقه و جهان بر صلح افغانستان تأثیرگذار هستند و ایفای نقش میکنند. از آنجا که جنگ در افغانستان متأثر از دخالتهای خارجی بر سر گسترش حوزهی نفوذ، ایجاد موازنهی قوا، اهداف استراتژیک و مقابله با رقبای منطقهای و جهانی است، برقراری صلح در افغانستان نیز به همان میزان از عوامل فوق تأثیرپذیر است. این مقاله با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای چه نقشی در برقراری صلح در افغانستان دارد. رویکرد واقعگرایی به عنوان چارچوب نظری این مقاله استفاده شده است. نگارنده این فرضیه را مورد بررسی قرار داده است که برقراری صلح در افغانستان متأثر از دخالت و رقابت کشورهای خارجی بوده و افغانستان برای برقراری صلح نیازمند همکاری قدرتهای خارجی است. با این وجود، زمینههای همکاری مشترک مانند مبارزه با تروریزم و افراطگرایی اسلامی با همه اختلاف منافع کشورهای خارجی در افغانستان وجود دارد و میتواند در صورت تحقق، تأثیر مستقیم در برقراری صلح در افغانستان داشته باشد.
واژگان کلیدی: صلح پایدار، طالبان، دولت افغانستان، آمریکا، چین، روسیه، پاکستان، هند و ایران.
1. مقدمه
تلاشها برای برقراری صلح در افغانستان در حالی صورت میگیرد که طالبان دوباره به قدرتی دارای قدرت چانهزنی در افغانستان تبدیل شده و توجه قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای را به خود جلب کرده است. افزون بر آن، خشونت اعم از ساختاری و مستقیم در حال افزایش است و جنبههای روانی، فرهنگی و اجتماعی را در بر گرفته است (Galtung, 2003:5). ناامنی و بیثباتی در حال اوجگیری است و تروریزم آنچنان که غربیها در صدد مبارزه با آن در افغانستان بودند و نیروهای خود را به این کشور گسیل دادند، از بین نرفته است. با این حال، تلاش برای برقراری صلح پایدار در افغانستان ادامه دارد و همه نیروهای دخیل اعم از داخلی و خارجی بر این ادعا تأکید دارند. تبعیض در صورتهای مختلف اجتماعی و سیاسی در برابر قومیتهای غیر پشتون باعث بهوجودآمدن اعتراضات فراوان و رویارویی با دولت شده است. وابستگی کشور به کمکهای مالی بینالمللی، تقسیم ناعادلانه و تبعیضآمیز منابع مالی و ناتوانی در برآوردهکردن خواستهای اقتصادی شهروندان، نتیجهای جز فقر و پیوستن به گروههای شبه نظامی را در پی نداشته است. تبعیض، محرومیت و خشونت ساختاریِ برآمده از سیاستهای قومی باعث ایجاد اختلافات قومی و رسیدن به این باور شده است که باید قومیتها برای رسیدن به حقوق خود، خودشان بسیج شوند (وفاییزاده، 1393: 76).
در این میان آنچه مهم مینماید این است که قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای توجه چندانی به این واقعیت نداشتهاند که صلح در افغانستان باعث صلح و امنیت در منطقه نیز میشود و برعکس، جنگ و ناامنی میتواند مشکلات فراوانی را برای کشورهای همسایه و منطقه به دنبال داشته باشد. به همین جهت، بیش از آنکه در صدد برقراری صلح در افغانستان باشند و به مصالح این کشور بیندیشند، به تعقیب منافع ملی خودشان در افغانستان بودهاند و از مسائلی نظیر اختلافات قومی و تروریزم به عنوان کارگزار جهت رسیدن به منافع خودشان به صورت رقابت مبتنی بر موازنهی قوا، استفاده کردهاند. بنابراین، میتوان ادعا کرد که قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای به همان میزانی که میتوانند باعث ایجاد جنگ و ناامنی در افغانستان شوند، میتوانند در برقراری صلح افغانستان ایفای نقش کنند. با توجه به عوامل ذکر شده، پرسش این است که قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای چه نقشی در برقرای صلح پایدار در افغانستان دارند؟ نگارنده با توجه به پرسش مطرحشده و با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی این فرضیه را بررسی میکند که در صورت همکاری قدرتهای خارجی و ایجاد همگرایی منطقهای و جهانی در زمینههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی با افغانستان، تأثیر مستقیم بر ایجاد صلح در افغانستان خواهند داشت.
2. چارچوب نظری؛ نظریهی واقعگرایی (تهاجمی)
بر اساس نظریهی واقعگرایی، موازنهی قدرت، اصل محوری در روابط میان کشورها است. «مورگنتا» موازنهی یک قدرت را یک موقعیت و سیاست میداند و از نظر وی سیاستِ برابری و تعادل برای حفظ حاکمیت دولتها در ماهیت تکثرگرایانهی نظام بینالملل، ضروری است. در حقیقت، واقعگرایان با تأکید بر ضرورت موازنهگرایی در سیاست امنیتی کشورها، معتقدند که بدون موازنهی قدرت، نمیتوان به اهداف استراتژیک بلندمدت دسترسی پیدا کرد. بر اساس نگاه واقعگرایی، هر کشوری بر اساس شرایط سیاسی و ژئوپلتیک خود به قدرتسازی میپردازد. از این جهت، کشورهایی که دارای مرزهای جغرافیایی طولانی و در مجاورت همسایگان تهدیدکننده قرار دارند، نیاز بیشتری به توازن قوا و قدرت پیدا میکنند. بنابراین، یکی از شاخصههای اصلی در نظریهی واقعگرایی کلاسیک، موازنهی قدرت در سطح بینالمللی و تعادل در سطوح داخلی و منطقهای است. مورگنتا، موازنهی قدرت منطقهای را رهیافت اصلی واقعگرایی که معطوف به سیاست حفظ وضع موجود است، میداند. کشورها به دنبال حفظ وضع موجود یا تغییر در ساختار و الگوهای رفتاری آن هستند (مورگنتا، 1374: 287).
در واقعگرایی، هرگونه تلاش برای کسب برتری منطقهای یا بینالمللی واکنش سایر بازیگران را به دنبال خواهد داشت. تجربهی امنیتی و راهبردی کشورها یکی از عوامل اصلی برای عبور از توازن منطقهای محسوب میشود. کشورهایی که در ژئوپلتیک تهدید قرار دارند، خواهان تغییر موازنهی منطقهای از طریق قدرتسازی هستند. در رهیافت واقعگرایی، مخاطرات امنیتی، انعکاسی از تلاش برخی کشورها برای دستیابی به شرایط برتر منطقهای است. موازنهی منطقهای در واقعگرایی کلاسیک بر اساس معادلهی قدرت شکل میگیرد. به عبارت دیگر، بازیگران به دنبال کنترل انگیزهها و اهداف سایر کشورها بر اساس قدرت هستند. بر پایهی چنین نگرشی، کشورها با افزایش توان و قدرت، منافع ملی و توازن منطقهای نسبت به رقبا را پیگیری میکنند. نظام موازنهی قدرت منطقهای بر اساس تعادل قدرت و کنشگری بازیگرانی که در صدد دستیابی به قدرت مازاد یا جایگاه برتر در محیط منطقهای هستند، شکل میگیرند، مگر اینکه با تهدید مشترکی روبهرو شوند و یا به تولید قدرت برای ایجاد توازن بپردازند. از اینرو، کشورهای جویای هژمونی در محیط بینالملل، با چنین خطراتی مواجهاند .(Roskin&Berry, 1999)
در مکتب واقعگرایی، موازنهی قدرت و رفتار توازنبخش، جزء ویژگی حتمی و لاینفک سیاست بینالملل است که خود از سیاستهای تهاجمی قدرت هژمون بالقوه است. بر اساس نظریهی واقعگرایی کلاسیک، انباشت قدرت و موازنهی قدرت یک پویش بنیادین در سیاست بینالملل است. مورگنتا برای اجرای موازنهی قدرت، چهار روش اصولی را مطرح کرده است:
1) شکلگیری یک دولت متخاصم که هدف تضعیف و تجزیهی آن است.
2) روشی برای تغییر، حفظ یا تجدید تعادل از طریق غرامت سرزمینی.
3) روش سیاسی برای حفظ، تغییر یا تجدید تعادل از طریق مسابقهی تسلیحاتی و یا خلع سلاح.
4) شکلگیری اتحاد که مهمترین جلوهی قدرت است. اتحادها کشورها را به سوی تغییر، حفظ و تجدید تعادل هدایت میکند .(Morgenthau, 1985: 201) «مرشایمر» عواملی را که دولتها را به سوی اتخاذ رویکرد تهاجمی در جهان تشویق میکند، به چهار گروه تقسیم کرده است:
1) سیاست بینالملل عرصهی آنارشی است و هیچ قاعده و قانونی برای حکمرانی و مجازات متجاوزان وجود ندارد.
2) هیچ دولتی از مقاصد دولت دیگر آگاه نیست و از استفادهی نیروی نظامی دولت دیگر علیه خود اطمینان نخواهد داشت.
3) بقا، انگیزهی اصلی همهی دولتها در نظام بینالملل است، بقا و استقلال، لازمهی دستیابی به همه اهداف است.
4) بازیگران منطقی، برداشت واقعی از جهان دارند، تفکر استراتژیک در مورد وضعیت جهان خارج و انتخاب استراتژی در راستای به حداکثر رساندن قدرت برای بقا ضروری است (Mearsheimer, 2011: 146). بنابراین، با توجه به این نگاه در رهیافت واقعگرایی، چنین شرایطی باعث میشود که دولتها همیشه نسبت به دیگر کشورها احساس ناامنی داشته باشند و از این رو، استفاده از نیروی نظامی برای ترساندن دولتهای دیگر و حفظ منافع، هدف اصلی سیاست خارجی تهاجمی کشورها را تشکیل میدهد. با توجه به رهیافت واقعگرایی میتوان گفت شرایط نابسامان اجتماعی و سیاسی افغانستان شبیه وضعیت هرج و مرج و آنارشی مورد نظر واقعگرایان است. همانطوری که مداخلهی نظامی در افغانستان با عنوان مبارزه با تروریزم نوعی نظامیگری بر اساس رهیافت واقعگرایی جهت ترساندن و یا نابودکردن تهدید علیه منافع ملی کشورها در افغانستان است، تلاش و رقابت برای صلح با رویکرد برتریطلبانه نیز از این رهیافت قابل تفسیر و تشریح است.
3. بازیگران داخلی صلح افغانستان
1-3. دولت افغانستان
با وجودی که دولت افغانستان خود را نمایندهی رسمی و مشروع کشور افغانستان در فرایند صلح این کشور میداند؛ اما مردم افغانستان بر این باورند که دولت افغانستان بیشتر توسط هدایت خارجیها به این مسئله میپردازد. از نظر مردم افغانستان، مشکلات این کشور ناشی از حمایت نیروهای خارجی از جنگسالاران و نیروهای خارجی است. با این وجود، دولت افغانستان تأکید دارد که صلح در افغانستان نباید باعث از بین رفتن دستاوردهای چندینسالهی حکومت شود. دولت افغانستان تلاش دارد تا در روند صلح افغانستان مسائلی مانند حقوق زنان، انتخابات، قانون اساسی، حقوق شهروندی و…، دستخوش صلح با طالبان و سایر گروههای شورشی و افراطگرا نشود.
2-3. طالبان
طالبان در روند صلح افغانستان یکی از بازیگران مرکزی است که با حمایتهای کشورهای همسایه نظیر پاکستان، روسیه و ایران توانسته است در بخشهای زیادی از مناطق جنوبی و شرقی افغانستان سازمان خود را احیا کند و به یک گروه مهم دارای قدرت چانهزنی داخلی و خارجی تبدیل شود. دایرهی نفوذ طالبان بخشهای وسیعی از خاک افغانستان را در بر گرفته است و با داشتن شبکههای محلی، وفاداری به آرمانهای دینی و سیاسیشان و هدایت سیاسی نیروها، انسجام بهتری نسبت به نیروهای دولتی داشته و حتی با خروج یک رهبر از منطقه و یا کشتهشدنش در زودترین وقت ممکن از سوی شورای کویته، جایگزین برایش معرفی میشود؛ گرچه در اصلِ ایدهی طالبان تغییری حاصل نشده و هربار رهبری خشنتر و افراطیتر جایگزین رهبر قبلی میشود (Waldman, 2001:16). با توجه به این مسائل و ضعف دولت در کنترل مناطق غیر شهری، طالبان احیا شده و به عنوان بازیگری در محافل بینالمللی شناخته میشود، طوری که برای صلح افغانستان تمام تلاشها به این سمت و سو است که طالبان را وادار به مذاکره کنند.
4. بازیگران خارجی
1-4. پاکستان
پاکستان با جدایی از دولت هند در سال 1746م. به عنوان کشوری برای پاکان (مسلمانها)، امروزه به رقیبی سرسخت و منفعل در همسایگی با یکدیگر تبدیل شدهاند. در این میان، نقش پاکستان در جنگ و بیثباتی افغانستان به دلیل بهوجود آوردن گروههای افراطی مانند طالبان و القاعده و حمایت گستردهی مالی، نظامی و ایدئولوژیکی از این گروهها، غیر قابل انکار است. پاکستان، افغانستان را به عمق استراتژیک خود در منطقه جهت مقابله به هند تبدیل کرده و به عبارتی نهادهای امنیت پاکستان با پیگیری و اجرای سیاست عمق استراتژیک، خواهان نفوذ هرچه بیشتر در افغانستان برای مقابله با سیاستهای هند در افغانستان و جلوگیری از محاصره شدن در دام هند توسط خاک افغانستان است .(Shinn & Dobbins, 2011:15)
در میان بازیگران خارجی که نقش مهم در صلح افغانستان دارد، پاکستان را میتوان به عنوان محوریترین کشور منطقه به حساب آورد. ارتش و سازمان اطلاعات داخلی پاکستان (ISI) تأثیر بسیار زیاد و مستقیم بر صلح افغانستان دارد. مقامات سیاسی پاکستان تلاش دارند از طریق تعقیب جنگ نیابتی و تأخیر در برقراری صلح از طریق نیروهای افراطگرا مانند طالبان، القاعده، داعش و…، همچنان از کمکهای ایالات متحده تحت عنوان مبارزه با تروریزم و افراطگرایی بهرهمند باقی بمانند. این ایده که اگر جنگ در افغانستان خاتمه پیدا کند و صلح برقرار شود، دیگر از کمکهای بلاعوض آمریکا برخوردار نخواهند شد، همچنان طرفدار دارد و از سوی دیگر با ختم جنگ افغانستان اهرم فشار پاکستان بر آمریکا؛ یعنی مسیر انتقال تجهیزات به افغانستان را از دست خواهد داد (Ahmad, 2010:85).
در پاکستان دو رویکرد مهم نسبت به افغانستان وجود دارد: رویکرد اول این است که پاکستان به دنبال ایجاد دولتی در افغانستان است که دارای ثبات باشد و بتواند با نیروهای شورشی مانند طالبان پاکستان مبارزه کند؛ یعنی دولت پاکستان میخواهد طالبان را به سمت خاک افغانستان هدایت کند و از طریق افغانستان و کمکهای دولت آمریکا و جلب حمایتهای مالی این کشور، در خاک افغانستان با تروریزم مبارزه کند. از این منظر نیروهای رادیکال، تهدیدی مهم برای امنیت ملی پاکستان و دغدغهی مهم همهی مردم این کشور است و در این راستا دولت، ارتش و مردم پاکستان به صورت منسجم با نیروهای رادیکال از طریق خاک افغانستان مبارزه میکند (Shane, 2010:5). رویکرد دیگر معتقد است که پاکستان از منظر هند به افغانستان مینگرد. از آنجا که پاکستان نسبت به اقدامات هند در مورد ایجاد ناامنی در بلوچستان نگران است، میخواهد با تقویت طالبان به طور نیابتی در افغانستان بازی کند تا کمک آمریکا هم با اطمینان ادامه پیدا کند. این رویکرد به دلیل مقابله با هند در افغانستان، خواستار صلح در افغانستان نیست؛ زیرا در صورت برقراری صلح در افغانستان، احتمال گرایش افغانستان به هند بسیار محتمل است و پاکستان نمیخواهد در افغانستان دولتی وجود داشته باشد که به دهلی نو وجود داشته باشد. بنا بر این نگاه، پاکستان حمایتهای خود را از طالبان و افراطیگرایان افزایش خواهند داد تا حتی در صورت برقراری صلح در افغانستان نیز بتوانند از مجرای طالبان به خواستهای خود دست یابند و بتوانند از مجرای افغانستان به عنوان گلوگاهی جهت منازعات مرزی خود با هند استفاده کنند (sajadpour,2010:26).
2-4. هند
درک جایگاه هند برای افغانستان و تقابل هند و پاکستان در خاک افغانستان مستلزم فهم استراتژیهای هند در قبال افغانستان است. هند در افغانستان بر اساس اهمیت ژئوپلیتیکی و استراتژی سیاسی خاص هند در قبال افغانستان است. بر اساس ساخت ژئوپلیتیکی درونسیستمی، جهان به هشت منطقه تقسیم شده است که در این میان منطقهی ژئوپلیتیکی هند و جنوبغربی آسیا در صدر اولویتهای استراتژیک هند قرار دارد. استراتژی کلان هند، جهان را به سه دایرهی متحدالمرکز تقسیم میکند. اولین دایره، همسایگان نزدیک هند را در بر میگیرد. در محیط این دایره، هند در صدد کسب موقعیت هژمونی است تا به واسطهی آن بتواند با حضور قدرتهای دیگر در این منطقه مقابله کند (هژمون منطقهای). دایرهی دوم، منطقهی وسیعتری از همسایگان هند را در بر میگیرد که شامل آسیا و کشورهای حاشیهی اقیانوس هند میباشد. در این محیط، هند در پی ایجاد موازنه در مقابل سایر قدرتها و ممانعت از تضییع منافع خویش توسط آنها است. در دایرهی سوم که کل جهان را در بر میگیرد، هند برای کسب جایگاه یک قدرت بزرگ و ایفای نقش کلیدی در صلح و امنیت بینالمللی تلاش میکند (شفیعی و دیگران، 1391: 128). با توجه به این نکته میتوان دریافت که افغانستان به دلیل اینکه بخشی از جنوب آسیا محسوب میشود، در استراتژی کلان هند، در دایرهی نخست قرار میگیرد. یکی از مفاهیم مهم در مورد رویکرد هند در قبال افغانستان، مفهوم «محاصرهی سیاسی» است. اصطلاح محاصرهی سیاسی برای اولینبار توسط کاتیلیا مطرح شده است و تا به امروز نیز در سیاست خارجی هند همواره به عنوان یک اصل مهم سیاسی مورد توجه سیاستمداران هند بوده است. طبق فلسفهی کاتیلیایی هند، همسایگان به عنوان دشمن کشور تلقی میشوند و دشمن مستقیم همسایه به عنوان دوست شناخته میشود. بنابراین، فلسفهای که هنوز در سیاست خارجی هند مورد استفاده است، این است که هندیها از اختلاف مرزی افغانستان و پاکستان بر سر خط دیورند، افغانستان را دشمن دشمن خود (پاکستان) تلقی کرده و سعی کردهاند رابطهی دوستانه را با افغانستان پیریزی کند (Ashraf, 2007). بنا بر این اصل مهم سیاسی، افغانستان چون دشمنِ دشمن هند است، پس میتواند دوست هند و بخشی از استراتژی محاصرهی سیاسی پاکستان توسط دولت هندوستان باشد. با توجه به آنچه گفته شد، میتوان دریافت که نگاه هند در قبال افغانستان نگاه ژئوپلتیک است و مسائلی چون: تحدید نفوذ پاکستان در افغانستان، منافع امنیتی همچون مقابله با افراطگرایان و تنگترکردن حلقهی محاصرهی پاکستان از طریق خاک افغانستان برای هند دارای اهمیت اساسی است.
3-4. ایران
بخش مهمی از نگاه ایران به افغانستان تحت تأثیر روابط ایران و آمریکا قرار دارد؛ اما ایران همواره در سیاستهای اعلامی خویش بیان کرده است که کشورهای خارجی نباید در امور داخلی افغانستان دخالت کنند؛ یعنی درست همان اصلی که در حقوق بینالملل تحت عنوان «اصل عدم مداخله در امور دیگران» است (شفیعی، 1381: 33). ایران همواره بر این ادعا که صلح افغانستان باید با گفتمانهای بینالافغانی به دست آید، تأکید داشته است. ایران تا قبل از برخاستن مجدد طالبان در افغانستان، سیاستهای ذیل را دنبال میکرده است:
- تلاش دارد از نفوذ و رخنهی قدرتهای متخاصم مانند آمریکا در افغانستان جلوگیری کند؛ 2. ایران تلاش دارد تا از گروههایی که به نوعی تعلق فرهنگی، تمدنی و مذهبی با ایران دارند، حمایت کند تا در آینده، سیاست و حکومت در افغانستان جایگاه شایسته داشته باشد و به این ترتیب حوزهی نفوذ خود را گسترش دهد (همان).
اما با خیزش مجدد طالبان در افغانستان و بازیابی جایگاه خود به عنوان عامل مؤثر در سرنوشت جنگ و صلح افغانستان، رویکرد متفاوتی را در پیش گرفته است. ایران با وجود آنکه از نظر باورهای مذهبی در تقابل با ایدههای افراطی طالبان که نمایندگی از وهابیت عربستانی میکند، قرار دارد؛ اما برای دسترسی به اهدافی چون مبارزه با افراطگرایانی مانند داعش در مرزهای شرقی خود و همچنین جنگ نیابتی با آمریکا در خاک افغانستان به حمایت از طالبان به صورت کنترلشده و محدود میپردازد. ایران نیروهای طالبان را آموزش داده و به حمایت مالی و سیاسی از این گروه اصرار ورزیده است (Ackerman,2011). بنابراین، میتوان گفت ایران برای مقابله با افراطگرایان و تروریستها و مبارزه با آمریکاییها در خاک افغانستان، در هر دو طرف بازی قرار دارند؛ یعنی هم از دولت افغانستان جهت استقرار صلح در افغانستان حمایت میکند و هم با حمایت از گروه طالبان. گرچه به صورت محدود سعی دارد تا در صورت آمدن صلح در افغانستان، همکاری طالبان را به عنوان یک گروه دارای نفوذ در آیندهی افغانستان از دست ندهد.
آمریکا
با توجه به این نکته که مهمترین بازیگر در تحولات سیاسی کنونی افغانستان، آمریکا است، حوزهی نفوذ آمریکا نیز نسبت به سایر بازیگران خارجی فرامنطقهای گستردهتر است. برای فهم حضور آمریکا در افغانستان لازم است به علل حضور آمریکا در افغانستان پرداخته شود. گرچه درک حضور آمریکا در افغانستان نیازمند بررسی تئوریهای ژئوپلیتیک است؛ اما در این تحقیق بدون پرداختن به نظریهها، برخی از اهداف عمدهی آمریکا در افغانستان را ذکر خواهیم کرد. در یک نگاه کلی به سیاست خارجی آمریکا در مورد افغانستان، اهداف زیر را میتوان به عنوان ضروریترین اهداف آمریکا در افغانستان برشمرد (Lynch,2016):
– جلوگیری از تبدیل شدن افغانستان به بهشت تروریستها به گونهای که خاک افغانستان را تبدیل به مکانی کنند که بتوانند به منافع آمریکا یا متحدان آمریکا ضربه وارد کنند (منافع شدیداً مهم)؛
– جلوگیری از سقوط دولت افغانستان جهت استمرار دولت مقتدر در این کشور (منافع مهم)؛
– جلوگیری از تسلط و یا نفوذ کشورهایی مانند ایران، روسیه، چین و پاکستان بر افغانستان (مهم)؛
– جلوگیری از دسترسی تروریستها به سلاحهای هستهای قابل استفاده در خاک افغانستان (مهم)؛
– جلوگیری از تبدیلشدن جنوب آسیا به محلی برای رشد تروریزم (منافع شدیداً مهم)؛
– ارتقای نفوذ و اعتبار آمریکا (منافع مهم).
4-4. روسیه
در شرایط فعلی، حضور روسیه و نفوذ آن در افغانستان را میتوان بیشتر در بستر سیاستهای امنیتی این کشور در قبال افغانستان مرتبط دانست. روسیه در آخرین سند راهبرد امنیت ملی خود که در سال 2009 منتشر کرده، تهدیدهایی را ذکر کرده است که بخشی از آن به طور مستقیم و غیر مستقیم از ناحیهی افغانستان است. گرچه روسیه، امنیت را در مفهوم گستردهی آن مدنظر دارد؛ اما آنچه به عنوان تهدید امنیتی از سوی افغانستان متوجه روسیه است، عبارتند از: تروریزم، فعالیت گروههای بنیادگرا، مهاجرت غیرقانونی به فدراسیون روسیه، قاچاق مواد مخدر و افراطگرایی که به طور عمده بر امنیت روسیه میتواند تأثیرگذار باشد (جهانبخش، 1393: 86). منطقهی اوراسیای مرکزی به عنوان منطقهی پیرامونی فدراسیون روسیه، عمق راهبردی روسیه است. آسیای مرکزی به عنوان بخش مهمی از این منطقه در مرزهای جنوبی روسیه و شمال افغانستان قرار دارد.
این منطقه حد واسط میان روسیه و افغانستان محسوب میشود. افغانستان با ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان مرز مشترک دارد و طبیعتاً بیشترین تهدیدهای برخاسته از افغانستان در این کشورها صورت میگیرد و میتواند امنیت روسیه را تحت الشعاع خود قرار دهد (ابرار معاصر، 1383: 134). نشانههای فعالیت گروههای اسلامگرای آسیای مرکزی مانند گروههای تبلیغی سلفی که از کشورهایی چون اردن، عراق و افغانستان در دههی 70 میلادی مشاهده شده است، زمینه را برای نفوذ و حضور افراطگرایی اسلامی در این منطقه فراهم کرده است (شکاری، 1385: 9). با شکست گروههای افراطی مانند داعش در عراق و سوریه احتمال انتقال این گروه به افغانستان تشدید شده است و این مسئله میتواند تهدید جدی برای امنیت روسیه باشد. مسئلهی دیگری که برای روسیه به عنوان یک تهدید تلقی میشود، حضور رقیب قدرتمند این کشور؛ یعنی آمریکا در افغانستان است. حضور طولانیمدت آمریکا در افغانستان، تهدید دیگری برای منافع روسیه در افغانستان است؛ زیرا مقامات روسی فقط به دنبال ارتقای موقعیت ژئوپلتیک و بهدستآوردن مزایا و سود در افغانستان و به عبارتی به دنبال محاسبه در این کشور است(Sieff, 2010) . حضور آمریکا در افغانستان بر اساس محاسبهی سود و زیان روسیها نمیتواند این کشور را به سود مورد نظر برساند.
[1] . داکتر محسن راشد (دکترای روابط بینالملل)، آمر دپارتمنت علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه غرجستان.
[2] . محمود حیدری (ماستر مطالعات منطقهای خاورمیانه و شمال آفریقا)، استاد مدعو دانشگاه غرجستان